کیارشکیارش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

عشق مامان و بابا

 

 

    لحظه لحظه های زندگی را سپری می کنیم تا به خوشبختی برسیم

                                               غافل از اینکه

       خوشبختی در همان لحظاتی بود که سپری شد . (دکتر شریعتی)

کلمات جدید

پسرم تو این مدت یادگیریت فوق العاده بوده، مخصوصا هر وقت میریم شمال همه چیو زودتر یاد میگیری . کلمات جدیدیو یاد گرفتی مثل آفرین ، چی کار کردی ، عزیز دل، این کیه و این چیه و بریم. البته تمام این کلماتو به زبون خودت میگی طوری که بعضی وقتها فقط منو بابایی متوجه میشیم. 
31 شهريور 1393

اولین قدم های پسرم

شاهزاده کوچولوی من تو سن 13 ماه 14 روزگی اولین قدماشو برداشت و ما رو غرق شادی کرد. البته نباید تمرین های مادرجون و خواهرجون صبا رو نادیده گرفت که با تشویق و کمکشون باعث شدن تو هم زودتر راه بیوفتی . الان هر وقت میگیم آفرین کیارش بلند میشی خودتو تشویق میکنی و  راه میری. ...
31 شهريور 1393

سری جدید عکس های شاهزاده کوچولو

این یه نمونه عکس آتلیه که به مناسبت درآوردن اولین دندونت ازت گرفتیم .    اینم مدل جدید خوابیدنت اینم ژستت رو دوچرخه رها جون. تو این عکس 11 ماهگیت تموم شده  کیارش و رها جون تو حیاط خونه پدرجون اینم عکس روز تولدت. با دیدن کیک خیلی ذوق زده شدی  ...
26 تير 1393

12 ماهگی و اولین تولد

پسرم تولدت مبارررررک  پسرم یک ساله شده خدایا شکرت. امیدوارم 120 سال زنده باشی . دیشب بابا محمد یه کیک خوشمزه گرفت و یه جشن سه نفری گرفتیم وقتی شمع رو روشن کردم اونقدر ذوق زده شدی که یه سری جملات نامفهوم میگفتی و دست میزدی، الهی قربونت برم اینقدر شیرینی ، ولی از بادکنک میترسی مخصوصا از باد کردنش نمی دونم چرا، آخه توپو خیلی دوست داری .اینم بگم قراره  جشن اصلیتو شمال بگیریم اونم 2 تا یکی با خانواده مامانی و یکی با خانواده بابایی واسه همین فقط برات کیک گرفتیم هیچ تزیین و کادویی نداشتیم .  روز تولدت تونستی برای چند دقیقه بدون کمک روی پاهات بایستی  البته قبل از این چند بار این کارو انجام دادی ولی مدتش زیاد نبود. ولی ه...
25 تير 1393

10 ماهگی و 11 ماهگی

سلام پسر گلم . بازم مامانت تاخیر داشت و وقت نکرد بیاد وبلاگتو به روز کنه. عذرخواهی میکنم. پسر گلم دیگه کم کم داریم به تولد یک سالگیت نزدیک میشیم . روز به روز بزرگتر و شیرین تر میشی . تو این مدت خیلی چیزها یاد گرفتی. دیگه باباتو صدا میکنی به منم می گی می یا م یه کلماتی مثل بده و بسه و بریم هم می گی تا بابا میگه کیارش خداحافظ ذوق میکنی میگی بریم یعنی منم بیام منو ببر بیرون .همیشه غروب ها منتظری باباجونی بیاد خونه و باهات بازی کنه . تا صدای زنگ آیفونو میشنوی ذوق میکنی میری سمت در تا بابا بیاد بالا. پسر گلم تا حالا 7 تا دندون در آوردی  تو این ماه 4 تا دندونت همزمان در آومد 10 روز تمام اذیت شدی و بی قرار بودی .  اونقدر به بیرون...
17 تير 1393

نه ماهگی

پسرم نه ماهگیت مبارک. به نظرم نه ماهگی قشنگترین سن بچه هاست . این نظر قبل از اینکه بچه دار هم بشم داشتم. تو این سن دیگه چهره بچه ها ثابت میشه .درک و فهمشون بیشتر میشه خیلی چیزها یاد میگیرن خیلی کنجکاو میشن هنوز تپلی و بامزه هستن . خلاصه عاشق بچه های تو این سن هستم. البته پسرم اینم بگم  تک تک ماه های زندگیتو دوست دارم و عاشقشم. کیارشم یاد گرفتی که برقصی٬ تا رو پاهات می ایستی شروع می کنی به بالا و پایین پریدن عین فنر می رقصی.علاقه زیادی به پرت کردن وسایل داری مخصوصا گوشی موبایل. یاد گرفتی روی شکمت بخوابی تو این حالت خیلی بامزه میشی. جدیداْ اگه بهت توجه نکنم جیغ میکشی و اعتراض میکنی گاهی وقتها پاهاتو بلند میکنی میزنی بهم تا بهت توجه کن...
2 ارديبهشت 1393

اولین نوروز و اولین مروارید سفید

  بهار آمد که تا گل باز گردد / سرود زندگی آغاز گردد     بهار آمد که دل آرام گیرد / ز درد و غصه ها فرجام گیرد  شاهزاده من سال نو مبارک .امیدورام سال های سال با شادی این روز رو جشن بگیری .  عید امسال به همراه خاله مژگان و عمو  مرتضی و رها جون به شمال رفتیم. لحظه سال تحویل رو با خانواده بابایی گذروندیم و شما در حالی که تو بغل پدرجون ایرج بودی مادرمه کردین تا همگی سال خوبی رو با قدم های پر برکت تو آغاز کنیم. بعد سال تحویل خونه پدرجون فتح الله رفتیم و به همراه همه ی اعضای خانواده یه شام خاطره انگیز خوردیم و شما برای اولین بار خوردن استخون اردک رو تجربه کردی.هفته اول عید طبق رسوم هر سال به دید و ب...
20 فروردين 1393

۸ ماهگی

پسر گلم ۸ ماهه شد . خدایا شکرت . تو این ماه اونقدر مشغله داشتم که نتونستم وبلاگتو بروز کنم. تو این مدت کلی اتفاقات خوب افتاده که به خاطر قدم های پر برکت شما بوده عزیزم. ممنونم به خاطر حضورت. همچنین خبر دار شدیم که قرار یه عضو جدید به خانواده خاله مژگان اضافه شه و رها جون صاحب یه برادر یا خواهر خوشگل و بامزه بشه . خاله مژگان تبریک میگیم. پسر گلم همچنان تمایلی به چهار دست و پا رفتن نداره و من حدس میزنم مثل بابا جونت میشی و اصلا چهار دست و پا نمیری     ...
19 فروردين 1393

جشن دندونی آرشیدا

سه شنبه 92/11/29 جشن دندونی آرشیدای خاله شیرین بود . خیلی خوش گذشت خاله شیرینم خیلی تدارک دید . آرشیدا هم خیلی ناز و خوش اخلاق بود حسابی هم دلبری میکرد.شما هم پسر خوبی بودی و مامانو اذیت نکردی .خاله مریم و رادین  ، خاله الهام و النا، خاله فرنوش و آیسان و خاله سمیه و  یاسمین و نازنین هم اومده بودن. اینم عکس یادگاری  این عکسو  خیلی دوست دارم خاله الهام زحمتشو کشید ازتون گرفت ...
2 اسفند 1392