کیارشکیارش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

عشق مامان و بابا

عکس های 1 ماهگی

با تشکر از عمو احمد و دوستش که این عکس های خوشگلو از پسرم گرفتن تو این عکس همه چی آرومه وقتی پسرم اخم میکنه وقتی پسرم تعجب میکنه و انگشت به دهان میشه وقتی پسرم میخنده وقتی پسرم گریه میکنه نگاه عاشقانه منو پسرم به هم اینم عکس دو مرد محبوب زندگیه من   ...
3 شهريور 1392

روز تولد

پسرم کیارش روز 25 تیر ماه سال 1392 ساعت 9:19 دقیقه با وزن 3370 و قد 49 سانتیمتر در بیمارستان عرفان به دنیا اومد.  پسرم بدون شک روز تولد تو بهترین روز زندگیه منو بابایی بود. صبح ساعت 6:15 دقیقه به همرا مادرجون سوری و پدرجون ایرج به سمت بیمارستان حرکت کردیم. به خاطر ماه رمضون همه جا خلوت بود. ساعت 7 رسیدیم بیمارستان.منو به بلوک زایمان بردن خیلی هیجان داشتم دوست داشتم زودتر منو ببرن اتاق عمل. بعد از معاینه و پر کردن فرم بهم سرم وصل کردن . خانوم پرستار بهم گفت دکترت ساعت 10 می آد خیلی زود اومدی .زمان خیلی کند می گذشت. ساعت 8:30 بود که دیدم خانوم دکتر اومده منو آماده کردن ببرن اتاق عمل. توی راه اون پرستاری که تخت منو حرکت می داد پرسید بچه ...
31 تير 1392

تنها ساعاتی دیگر....

پسرم کمتر از 24 ساعته دیگه به لحظه تولد تو باقی مونده . خیلی احساس عجیبیه که هیچوقت تجربه نکرده بودم. خیلی بی تابم .مادرجون به خاطر دلایلی که دوست ندارم صحبت کنم مجبور شد با دایی داود و خاله مژگان برگرده شمال قراره مادرجون سوری بیاد پیشمون. الان هم خواهرجون صبا پیش ما مونده. نمی خوام به هیچ چیزی غیر از تولد تو فکر کنم فقط دیدن صورت قشنگت بهم آرامش می ده دوست دارم امروز و فردا قشنگترین روزهای زندگیم شه ،مطمئنم که می شه. کیارشم فکر کنم متوجه شدی قراره به دنیا بیای آخه خیلی لگد می زنی این چند روزه خیلی شیطون شدی ،پسرکم انگار می خوای از این ساعتهای آخر حسابی استفاده کنی. خدایا ممنونم به خاطر سعادتی که نصیبم کردی به خاطر اینکه منو لایق دونستی ت...
24 تير 1392

5 روز آخر

پسرم فقط 5 روزه دیگه مونده تا صورت قشنگتو ببینم . دیگه دارم روزشماری می کنم . این روزای آخر دوست دارم بیشتر از تکون خوردنات و لگد زدنات لذت ببرم. عاشق اینم که خودتو یه طرفه شکمم جمع می کنی. دلم واسه این روزها تنگ می شه. امیدوارم این چند روزه هم به خیر خوشی تموم شه. راستی امروز دوم ماه رمضونه. ...
20 تير 1392

تقدیم به همسرم

محمد عزیزم  ممنونم به خاطر نه ماه صبوری و بردباری که داشتی . برای تک تک لحظاتی که کنار من بودی،    برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی. برای همه وقت هایی که به حرف هایم گوش دادی. برای همه وقت هایی که به من جرات و شهامت دادی. برای همه وقت هایی که مرا در آغوش گرفتی. برای همه وقت هایی که با من شریک شدی. برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی. برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی. برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی. برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی. برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من بودی. برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم" برای همه وقت هایی که در فکر من بودی. برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی. ...
18 تير 1392

خواهرجون رها

پسرم خواهر جون رها 2 روزه که به خاطر تب و عفونت بستری شده. خیلی مظلوم شده بود . پسرم تو که مثل یه فرشته می مونی از خدا بخواه زودتر خوب شه بیاد خونه آخه ما دلمون خیلی براش تنگ شده. بیاد خونه ما همه اسباب بازیهاتو دست بزنه بگه چی شد. دوست داریم خواهرجون رها امیدوارم زود زود خوب شی از طرف کیارش
15 تير 1392