کیارشکیارش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

عشق مامان و بابا

عکس 7 ماهگی

  یه توضیحی در مورد عکسهایی که گذاشتم بدم. من سعی کردم هر ماه یک عکس تو یه فضای ثابت ازت بگیرم هدف از این کار نشون دادن تغییر چهره تو بوده برای همین تو بعضی از عکسها بک گراندو مدل عکس یکسان است. ...
28 بهمن 1392

7 ماهگی

پسرک قشنگم هفت ماهگیت مبارک   چقدر این هفت ماه زود گذشت دلم برای تک تک این روزها تنگ میشه ، با اینکه بعضی روزها خیلی سخت میگذشت و خسته میشدم  ولی خیلی خیلی شیرین بود. پسر گلم تو این ماه نشستنو یاد گرفتی. دقیقا تو سن 6 ماه و 4 روزگیت در تاریخ 1392/10/29 تونستی برای اولین بار بدون کمک کسی برای چند ثانیه بشینی . اون روز ما خونه مادرجون بودیم پدرجون کلی تشویقت کرد. تازه پسرم یاد گرفتی که به پدرجون فتح الله دست بدی خود پدرجون این کارو بهت یاد داده.کلا دو تا پدرجوناتو خیلی دوست داری وقتی پدرجون ایرج برات سوت میزنه میخندی خیلی وقتها اونقدر نگاش میکنی که برات سوت بزنه.یاد گرفتی سینه خیز بری البته زود خسته میشی و گریه میکنی. ولی هنوز ...
28 بهمن 1392

عکس های 6 ماهگی

تو این عکس پسرم واکسن زده ولی هنوز اثر نکرده لحظاتی پس از تاثیر واکسن. خیلی گریه کردی و اخم کردی که چرا اذیتت کردم اینم عکسیه که قبلا قولشو داده بودم .مدل جدید خوابیدنت   این عکسم خونه خاله ماریا ازت گرفتم ...
13 بهمن 1392

6 ماهگی

سلام پسر قشنگم. 6 ماهگیت مبارک عشقم می دونم که الان خیلی دیره که دارم بهت تبریک میگم ولی برای این تاخیر دلیل دارم. فردای روزی که 6 ماهت شد و واکسنتو زدیم رفتیم شمال و من و شما 12 روز خونه مادرجون بودیم . وقتی که برگشتیم شما اونقدر بغلی شدی به مامان فرصت نمی دی که وبلاگت بروز کنه. غذای کمکی رو هم شروع کردیم .برای اینکه عادت کنی دو هفته زودتر از 6 ماهگی بهت فرنی دادم، خیلی دوست داری. خدایا شکرت که کیارشو به من هدیه دادی .   
13 بهمن 1392

اولین شب یلدا

امسال شب یلدا یه تفاوت مهمی با سالهای قبل داشت یه اتفاق خوب تو زندگی ما افتاده بود این اتفاق خوب تو بودی پسرم .اولین زمستون زندگیتو داری تجربه میکنی و با گرمای وجودت به زندگیمون نشاط بخشیدی  . یلدات مبارک شاهزاده ی من امسال شب یلدا مهمون پدرجون فتح الله بودیم چون قرار بود برات میز بچینم وقت نشد که خونه عمه بابایی بریم آخه خانواده بابا محمد خونه  عمه فرشته دعوت بودن . خیلی خوش گذشت مادرجون هم  یه شام خوشمزه درست کرد خاله ماریا هم کلی خوراکی های سنتی شمالی درست کرد دست همگی درد نکنه. اینم عکس یادگاری که با کلی دردسر از شما و رها جون گرفتیم ...
2 دی 1392

5 ماهگی

شاهزاده من 5 ماهگیت مبارک . عزیزم زمان به سرعت سپری میشه و شما روز به روز بزرگتر میشی و مامان هم بیشتر از قبل عاشقت میشه.اونقدر به من وابسته شدی همش میخوای تو بغلم باشی انگار با چسب بهم چسبوندنت . گاهی وقتها مجبور باشم تو بغلمی به کارای خونه برسم.  خدا رو شکر یسری از عادتهای خوابیدنت عوض شده دیگه تو بغل تو هوا نمی خوابی. داری عادت میکنی روی پا بخوابی یا با شیر خوردن بخوابی. خیلی ناز و گوگولی شدی خیلی از شبها که خوابی نگات میکنم و می بوسمت از دیدنت سیر نمی شم. بعضی روزا واقعا از وجودت لذت میبرم و خدا رو شکر میکنم به خاطر وجودت. مدل خوابدینت خیلی بامزه شده مثل آدم بزرگها به پهلو میخوابی. قول میدم عکس بگیرم بذارم. دیروز بردمت پیش ی...
25 آذر 1392

مهمونی

روز دوشنبه مهمون خاله سمیه و یاسمین جون بودیم. 13 تا بچه دیگه که همشون مثل شما تیر ماه بدنیا اومدن هم بودن . اون شبش همش تو خواب میخندیدی عزیزم ، فکر کنم خیلی بهت خوش گذشت.  اینم عکس های یادگاری به ترتیب از سمت راست( یاسین - زهرا - کیارش قند و عسل مامان - النا -علی - رادین - آیسان - آراد - امیر پاشا - یاسمین )     ردیف بالا از سمت راست ( یاسمین - امیرپاشا - آراد - آیسان) ردیف پایین از سمت راست( زهرا - کیارش مامانی - رادین -علی) قربون پسر خوشگلم برم که خیلی آقا بودی و مامانو اذیت نکردی   ...
6 آذر 1392