کیارشکیارش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

عشق مامان و بابا

یه روز خوب با مهمون ها

پسرم امروز خواهرجون صبا و غزل مهمون ما بودن . کلی بازی کردیم بهمون خوش گذشت پسرم. شما همه حسابی شیطنت کردی. خوبم غذا خوردیم . دراوری که دایی محسن برات ساخته هم حاضر شده عمو مرتضی آورده برامون. خیلی خوشگل شده بالاخره لباساتو مرتب کردم .
10 تير 1392

آخرین سونوگرافی

پسرکم امروز من و تو و بابایی رفتیم سونوگرافی واسه تعیین وزن و سنّت. خیلی خوشحالیم آخه پسرم تو هفته 36 وزنت شده 3 کیلو 150 گرم. مامانی ماشالله داری تپل می شی . آقای دکتر گفت همه چی خوبه و مشکلی نیست خدا رو شکر که سالمی.  من و بابایی دوست داریم  ...
5 تير 1392

نه ماهگی

دارم کم کم به اواسط ماه نهم نزدیک می شم ، انگار زمان متوقف شده ، روزهام به سرعت سپری می شه ولی شبهام نمی گذره. پسرم الان که دارم این مطلبو می نویسم بدجوری سرما خوردم ولی به عشق تو اومدم تو وبلاگت تا آخرین روزهای تو وجودم بودنتو بنویسم. کیارش احساس می کنم الان پاهات زیر معدمه نفسمو بند آوردی شیطونک. قربون کف پاهات برم که احساسشون می کنم . خیلی حس قشنگیه .  دلم می خواد ببینمت همش فکر می کنم که شبیه بابایی می شی وقتی به بابا محمدت می گم کلی خوشحال می شه.ولی در نهایت سلامتیت از همه چی مهمتره   ...
4 تير 1392

جام جهانی

پسر گلم مامانت خیلی تنبل شده این روزها اصلا حوصله هیچ کاریو ندارم . دلم می خواد هر چه زودتر این ماه بگذره بیای بغلم.اصلا حال ندارم بیام وبلاگتو کامل کنم. خیلی بی حوصله شدم اصلا نمی تونم از خونه بیرون برم. دیروز فوتبال جام جهانی 2014 برزیل  بین ایران و کره جنوبی بود واسه همین بابا محمد زودتر اومد خونه. خیلی خوشحال شدم. بعد برد ایران رفتیم بیرون . همه جا شلوغ بود همه داشتن خوشحالی می کردن. پسرکم ولی تو اصلا تکون نمی خوردی خیلی آروم بودی چون به این شلوغی عادت نداری عشقم. بعدش بابایی ما رو برد بهمون جیگر داد خیلی چسبید بهمون تو هم تند تند تکون می خوردی فکر کنم خوشت اومد ...
29 خرداد 1392

آلبوم

شاهزاده من دارم برات آلبوم طراحی می کنم یه پوستر خوشگل هم برات طراحی کردم فقط منتظرم به دنیا بیای عکستو بذارم تو آلبوم عزیزم
21 خرداد 1392

وزن گیری

پسر قشنگم یکشنبه رفتم مطب دکتر با کلی امید که شاید وزنت بالا رفته باشه. وقتی رفتم رو ترازو دیدم وزنم ثابته، خیلی نگرانم نکنه وزنت بالا نره . بنده خدا بابا محمد تو این مدت تا می تونست ما رو تقویت کرد ولی تاثیری نداشت.دلم می خواد خانوم دکتر برام سونو بنویسه دوست دارم ببینمت ،آخه دلم برات تنگ شده اینطوری خیالمم راحت می شه .هنوز نمی دونم چند گرمی پسره خوشگلم ولی پسرم من و بابا همیشه مواظبتیم  ...
21 خرداد 1392

دلواپسی های مادرانه

کیارشه عزیزم هر چی به لحظات تولدت نزدیک می شیم بی تابی های منم بیشتر شده. همش از خدا می خوام که سالم باشی . می ترسم ، دلهره دارم نتونم خوب مراقبت باشم.هر شب برات دعا می کنم که آینده خوبی داشته باشی و از خطرات و تلخی های زمونه دور باشی یه مدتیه که خیلی بد می خوابم کمرم خیلی درد می کنه تمام تنم داغ داغه .همش کولر رو روشنم می کنم بنده خدا بابا محمد سردرد گرفته. ولی عزیزم تمام این سختی ها رو به خاطر تو تحمل می کنم و از خدا ممنونم به من این لیاقتو داده که تو رو داشته باشم
19 خرداد 1392