کیارشکیارش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

عشق مامان و بابا

پسر قهرمان من

امروز پسرم تونست تو سن ۴ ماه ۶ روزگی به طور کامل غلت بزنه و رو شکمش برگرده و من و بابا محمدشو خوشحال کنه... آفرین پسر قهرمان من . مامان بهت افتخار میکنه تو بهترین ، جذاب ترین ، باهوشترین پسر واسه مامانتی.
1 آذر 1392

یه روز سخت ....

دیروز پسرم سخت ترین روزی بود که با تو داشتم . شاید سخت ترین واژه مناسبی نباشه ولی نمی تونم کلمه ی دیگه ای پیدا کنم . (آخه مامان همیشه انشای ضعیفی داشته و همیشه خاله مژگان انشاهامو مینوشت) خب و اما دیروز... شب قبل به سختی تونستم بخوابونمت اونقدر گریه کردی تا خوابت برد صبح ساعت 10 بیدار شدی درحالی که من هنوز خسته بودم توان اینکه از رختخواب پاشم رو نداشتم تو هم کلی غر غر کردی آخرش هم گریه ت در اومد مجبور شدم پاشم .از ساعت 11 شروع کردی به جیغ  کشیدن تا ساعت 1 ، هر کاری هم میکردم ساکت نمی شدی گذاشتمت رو زمین نگات میکردم چند تا نفس عمیق کشیدم بالاخره موفق شدم بخوابونمت. فقط 1 ساعت خوابیدی   غروب بردمت حمام ، همیشه دوست داشتی و لذت...
30 آبان 1392

چهارماهگی

شاهزاده ی من 4 ماهگیت مبارک . الان که دقت میکنم می بینم خیلی عاقل تر شدی دیگه اطرافیانتو میشناسی و نسبت بهشون عکس العمل نشون میدی و گاهی وقتها با صدای بلند میخندی.همش دوست داری باهات بازی کنیم و برات سر تکون بدیم .وقتی میریم شمال حسابی بهت خوش میگذره چون همه بغلت میکنن و کاری رو که دوست داری برات انجام میدن وقتی برمیگردیم خونه روز اول خیلی اذیتم میکنی چون دوباره تنها میشیم امروز هم منو بابا محمد بردیمت بهداشت و واکسن 4 ماهگیتو زدی . امیدورام این مرحله رو هم به راحتی پشت سر بذاری و اذیت نشی. پسرم میتونم به جرات بگم که تو این مدت پسر خوبی بودی البته خیلی بازگوش شدی که این بخاطر عاقل شدنته. ولی همچنان خوابوندنت سخت ترین کار دنیاست ...
26 آبان 1392

غلتیدن

قبل از اینکه در مورد امروز صحبت کنم باید بگم که پسرم در سن ۲ ماهگی چند بار سعی کرده بود به پهلو بچرخه و غلت بزنه ولی این کار رو دیگه انجام نداد تا امروز . در حال حاضر آقا کیارش ما ۳ ماه ۲۴ روزشه . امروز هر بار که رو تشک میذاشتمش سعی میکرد به پهلو بچرخه ولی چون نمی تونست کاملا برگرده جیغ میکشید . چند بار نزدیک بود موفق بشه ولی هنوز این توانایی رو نداره .پسرم مامان بهت افتخار میکنه ...
18 آبان 1392

سه ماهگی

پسرم با تاخیر سه ماهگیت مبارک. واسه تاخیرم دلیل دارم .چون منو شما رفتیم شمال نمی شد بیام تو وبلاگت و بهت تبریک بگم. این سه ماه خیلی زود گذشت و شما داری به سرعت بزرگ میشی .حالا دیگه کاملا منو بابا محمد رو میشناسی، خیلی عاقل تر شدی.کارهای زیادی یاد گرفتی می تونی دستتو به صورت ارادی به سمت اسباب بازیهات دراز کنی ، تلویزیون نگاه میکنی البته من خیلی نمی خوام به این کار عادتت بدم ، تو بغلم می تونی بشینی دیگه نیازی نیست بهم تکیه بدی ، وقتی کف پاهاتو نگه میداریم خودتو به سمت بالا حرکت میدی . یه سری عادتهای بد هم پیدا کردی ، لج میکنی و  جیغ میکشی ، به سختی میتونیم بخوابونیمت بعضی وقتها مجبور میشیم تو هوا بچرخونیمت تا بخوابی، خیلی وقتها قهر...
12 آبان 1392

نی نی جدید

دیروز خبردار شدیم که قراره دایی محسن و مونا جون نی نی دار بشن. هوراااااا نی نی جدید پسرم شما 11 ماه از نی نی بزرگتری. وقتی بزرگ شدین میتونین با هم آتیش بسوزونین کلی باهم بازی کنین اگه پسر باشه هنوز برای شما بهتره . ولی بازم مهم اینه که سالم به دنیا بیاد. در این لحظه بغل من نشستی به صفحه کامپیوتر خیره شدی الانم گریه ت در اومد چراااا؟ ...
17 مهر 1392