کیارشکیارش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

عشق مامان و بابا

اولین مسافرت آقا کیارش

پسر گلم 14 روزت بود که من و تو و بابایی رفتیم شمال. تمام طول راه تو بغل مامانی خوابیده بودی. هوا خیلی خوب بود بارون قشنگی میبارید. همه منتظر بودن تا تو رو ببینن به خصوص پدرجون فتح الله و عمه مائده و عمو احمد و دایی محسن و زندایی مونا چون هنوز ندیده بودنت. همه ی فامیل های من و بابایی اومدن تو رو دیدن همه گفتن چقدر شبیه بابایی هستی.روزهای خوبی رو گذرونیدم ،قرار شد بود همون جا تو رو ختنه کنیم. 26 روزت بود که من و مادرجون عذار و زندایی زهرا بردیمت کلینیک دکنر اسدالله پور ختنه ات کردیم.عزیز دلم خیلی اون روز گریه کردی وقتی آوردیمت خونه خاله ماریا بغلت گرفت با چشمات از ما شکایت میکردی که چرا اذیتت کردیم خیلی بامزه شده بودی  . 8 روز طول کشی...
4 شهريور 1392

عکس های 1 ماهگی

با تشکر از عمو احمد و دوستش که این عکس های خوشگلو از پسرم گرفتن تو این عکس همه چی آرومه وقتی پسرم اخم میکنه وقتی پسرم تعجب میکنه و انگشت به دهان میشه وقتی پسرم میخنده وقتی پسرم گریه میکنه نگاه عاشقانه منو پسرم به هم اینم عکس دو مرد محبوب زندگیه من   ...
3 شهريور 1392

روز تولد

پسرم کیارش روز 25 تیر ماه سال 1392 ساعت 9:19 دقیقه با وزن 3370 و قد 49 سانتیمتر در بیمارستان عرفان به دنیا اومد.  پسرم بدون شک روز تولد تو بهترین روز زندگیه منو بابایی بود. صبح ساعت 6:15 دقیقه به همرا مادرجون سوری و پدرجون ایرج به سمت بیمارستان حرکت کردیم. به خاطر ماه رمضون همه جا خلوت بود. ساعت 7 رسیدیم بیمارستان.منو به بلوک زایمان بردن خیلی هیجان داشتم دوست داشتم زودتر منو ببرن اتاق عمل. بعد از معاینه و پر کردن فرم بهم سرم وصل کردن . خانوم پرستار بهم گفت دکترت ساعت 10 می آد خیلی زود اومدی .زمان خیلی کند می گذشت. ساعت 8:30 بود که دیدم خانوم دکتر اومده منو آماده کردن ببرن اتاق عمل. توی راه اون پرستاری که تخت منو حرکت می داد پرسید بچه ...
31 تير 1392

تنها ساعاتی دیگر....

پسرم کمتر از 24 ساعته دیگه به لحظه تولد تو باقی مونده . خیلی احساس عجیبیه که هیچوقت تجربه نکرده بودم. خیلی بی تابم .مادرجون به خاطر دلایلی که دوست ندارم صحبت کنم مجبور شد با دایی داود و خاله مژگان برگرده شمال قراره مادرجون سوری بیاد پیشمون. الان هم خواهرجون صبا پیش ما مونده. نمی خوام به هیچ چیزی غیر از تولد تو فکر کنم فقط دیدن صورت قشنگت بهم آرامش می ده دوست دارم امروز و فردا قشنگترین روزهای زندگیم شه ،مطمئنم که می شه. کیارشم فکر کنم متوجه شدی قراره به دنیا بیای آخه خیلی لگد می زنی این چند روزه خیلی شیطون شدی ،پسرکم انگار می خوای از این ساعتهای آخر حسابی استفاده کنی. خدایا ممنونم به خاطر سعادتی که نصیبم کردی به خاطر اینکه منو لایق دونستی ت...
24 تير 1392

5 روز آخر

پسرم فقط 5 روزه دیگه مونده تا صورت قشنگتو ببینم . دیگه دارم روزشماری می کنم . این روزای آخر دوست دارم بیشتر از تکون خوردنات و لگد زدنات لذت ببرم. عاشق اینم که خودتو یه طرفه شکمم جمع می کنی. دلم واسه این روزها تنگ می شه. امیدوارم این چند روزه هم به خیر خوشی تموم شه. راستی امروز دوم ماه رمضونه. ...
20 تير 1392