کیارشکیارش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

عشق مامان و بابا

۸ ماهگی

پسر گلم ۸ ماهه شد . خدایا شکرت . تو این ماه اونقدر مشغله داشتم که نتونستم وبلاگتو بروز کنم. تو این مدت کلی اتفاقات خوب افتاده که به خاطر قدم های پر برکت شما بوده عزیزم. ممنونم به خاطر حضورت. همچنین خبر دار شدیم که قرار یه عضو جدید به خانواده خاله مژگان اضافه شه و رها جون صاحب یه برادر یا خواهر خوشگل و بامزه بشه . خاله مژگان تبریک میگیم. پسر گلم همچنان تمایلی به چهار دست و پا رفتن نداره و من حدس میزنم مثل بابا جونت میشی و اصلا چهار دست و پا نمیری     ...
19 فروردين 1393

جشن دندونی آرشیدا

سه شنبه 92/11/29 جشن دندونی آرشیدای خاله شیرین بود . خیلی خوش گذشت خاله شیرینم خیلی تدارک دید . آرشیدا هم خیلی ناز و خوش اخلاق بود حسابی هم دلبری میکرد.شما هم پسر خوبی بودی و مامانو اذیت نکردی .خاله مریم و رادین  ، خاله الهام و النا، خاله فرنوش و آیسان و خاله سمیه و  یاسمین و نازنین هم اومده بودن. اینم عکس یادگاری  این عکسو  خیلی دوست دارم خاله الهام زحمتشو کشید ازتون گرفت ...
2 اسفند 1392

عکس 7 ماهگی

  یه توضیحی در مورد عکسهایی که گذاشتم بدم. من سعی کردم هر ماه یک عکس تو یه فضای ثابت ازت بگیرم هدف از این کار نشون دادن تغییر چهره تو بوده برای همین تو بعضی از عکسها بک گراندو مدل عکس یکسان است. ...
28 بهمن 1392

7 ماهگی

پسرک قشنگم هفت ماهگیت مبارک   چقدر این هفت ماه زود گذشت دلم برای تک تک این روزها تنگ میشه ، با اینکه بعضی روزها خیلی سخت میگذشت و خسته میشدم  ولی خیلی خیلی شیرین بود. پسر گلم تو این ماه نشستنو یاد گرفتی. دقیقا تو سن 6 ماه و 4 روزگیت در تاریخ 1392/10/29 تونستی برای اولین بار بدون کمک کسی برای چند ثانیه بشینی . اون روز ما خونه مادرجون بودیم پدرجون کلی تشویقت کرد. تازه پسرم یاد گرفتی که به پدرجون فتح الله دست بدی خود پدرجون این کارو بهت یاد داده.کلا دو تا پدرجوناتو خیلی دوست داری وقتی پدرجون ایرج برات سوت میزنه میخندی خیلی وقتها اونقدر نگاش میکنی که برات سوت بزنه.یاد گرفتی سینه خیز بری البته زود خسته میشی و گریه میکنی. ولی هنوز ...
28 بهمن 1392

عکس های 6 ماهگی

تو این عکس پسرم واکسن زده ولی هنوز اثر نکرده لحظاتی پس از تاثیر واکسن. خیلی گریه کردی و اخم کردی که چرا اذیتت کردم اینم عکسیه که قبلا قولشو داده بودم .مدل جدید خوابیدنت   این عکسم خونه خاله ماریا ازت گرفتم ...
13 بهمن 1392

6 ماهگی

سلام پسر قشنگم. 6 ماهگیت مبارک عشقم می دونم که الان خیلی دیره که دارم بهت تبریک میگم ولی برای این تاخیر دلیل دارم. فردای روزی که 6 ماهت شد و واکسنتو زدیم رفتیم شمال و من و شما 12 روز خونه مادرجون بودیم . وقتی که برگشتیم شما اونقدر بغلی شدی به مامان فرصت نمی دی که وبلاگت بروز کنه. غذای کمکی رو هم شروع کردیم .برای اینکه عادت کنی دو هفته زودتر از 6 ماهگی بهت فرنی دادم، خیلی دوست داری. خدایا شکرت که کیارشو به من هدیه دادی .   
13 بهمن 1392

اولین شب یلدا

امسال شب یلدا یه تفاوت مهمی با سالهای قبل داشت یه اتفاق خوب تو زندگی ما افتاده بود این اتفاق خوب تو بودی پسرم .اولین زمستون زندگیتو داری تجربه میکنی و با گرمای وجودت به زندگیمون نشاط بخشیدی  . یلدات مبارک شاهزاده ی من امسال شب یلدا مهمون پدرجون فتح الله بودیم چون قرار بود برات میز بچینم وقت نشد که خونه عمه بابایی بریم آخه خانواده بابا محمد خونه  عمه فرشته دعوت بودن . خیلی خوش گذشت مادرجون هم  یه شام خوشمزه درست کرد خاله ماریا هم کلی خوراکی های سنتی شمالی درست کرد دست همگی درد نکنه. اینم عکس یادگاری که با کلی دردسر از شما و رها جون گرفتیم ...
2 دی 1392