تنها ساعاتی دیگر....
پسرم کمتر از 24 ساعته دیگه به لحظه تولد تو باقی مونده . خیلی احساس عجیبیه که هیچوقت تجربه نکرده بودم. خیلی بی تابم .مادرجون به خاطر دلایلی که دوست ندارم صحبت کنم مجبور شد با دایی داود و خاله مژگان برگرده شمال قراره مادرجون سوری بیاد پیشمون. الان هم خواهرجون صبا پیش ما مونده. نمی خوام به هیچ چیزی غیر از تولد تو فکر کنم فقط دیدن صورت قشنگت بهم آرامش می ده دوست دارم امروز و فردا قشنگترین روزهای زندگیم شه ،مطمئنم که می شه. کیارشم فکر کنم متوجه شدی قراره به دنیا بیای آخه خیلی لگد می زنی این چند روزه خیلی شیطون شدی ،پسرکم انگار می خوای از این ساعتهای آخر حسابی استفاده کنی. خدایا ممنونم به خاطر سعادتی که نصیبم کردی به خاطر اینکه منو لایق دونستی ت...
نویسنده :
مامان سمیرا
14:29