کیارشکیارش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

عشق مامان و بابا

چهارماهگی

شاهزاده ی من 4 ماهگیت مبارک . الان که دقت میکنم می بینم خیلی عاقل تر شدی دیگه اطرافیانتو میشناسی و نسبت بهشون عکس العمل نشون میدی و گاهی وقتها با صدای بلند میخندی.همش دوست داری باهات بازی کنیم و برات سر تکون بدیم .وقتی میریم شمال حسابی بهت خوش میگذره چون همه بغلت میکنن و کاری رو که دوست داری برات انجام میدن وقتی برمیگردیم خونه روز اول خیلی اذیتم میکنی چون دوباره تنها میشیم امروز هم منو بابا محمد بردیمت بهداشت و واکسن 4 ماهگیتو زدی . امیدورام این مرحله رو هم به راحتی پشت سر بذاری و اذیت نشی. پسرم میتونم به جرات بگم که تو این مدت پسر خوبی بودی البته خیلی بازگوش شدی که این بخاطر عاقل شدنته. ولی همچنان خوابوندنت سخت ترین کار دنیاست ...
26 آبان 1392

غلتیدن

قبل از اینکه در مورد امروز صحبت کنم باید بگم که پسرم در سن ۲ ماهگی چند بار سعی کرده بود به پهلو بچرخه و غلت بزنه ولی این کار رو دیگه انجام نداد تا امروز . در حال حاضر آقا کیارش ما ۳ ماه ۲۴ روزشه . امروز هر بار که رو تشک میذاشتمش سعی میکرد به پهلو بچرخه ولی چون نمی تونست کاملا برگرده جیغ میکشید . چند بار نزدیک بود موفق بشه ولی هنوز این توانایی رو نداره .پسرم مامان بهت افتخار میکنه ...
18 آبان 1392

سه ماهگی

پسرم با تاخیر سه ماهگیت مبارک. واسه تاخیرم دلیل دارم .چون منو شما رفتیم شمال نمی شد بیام تو وبلاگت و بهت تبریک بگم. این سه ماه خیلی زود گذشت و شما داری به سرعت بزرگ میشی .حالا دیگه کاملا منو بابا محمد رو میشناسی، خیلی عاقل تر شدی.کارهای زیادی یاد گرفتی می تونی دستتو به صورت ارادی به سمت اسباب بازیهات دراز کنی ، تلویزیون نگاه میکنی البته من خیلی نمی خوام به این کار عادتت بدم ، تو بغلم می تونی بشینی دیگه نیازی نیست بهم تکیه بدی ، وقتی کف پاهاتو نگه میداریم خودتو به سمت بالا حرکت میدی . یه سری عادتهای بد هم پیدا کردی ، لج میکنی و  جیغ میکشی ، به سختی میتونیم بخوابونیمت بعضی وقتها مجبور میشیم تو هوا بچرخونیمت تا بخوابی، خیلی وقتها قهر...
12 آبان 1392

نی نی جدید

دیروز خبردار شدیم که قراره دایی محسن و مونا جون نی نی دار بشن. هوراااااا نی نی جدید پسرم شما 11 ماه از نی نی بزرگتری. وقتی بزرگ شدین میتونین با هم آتیش بسوزونین کلی باهم بازی کنین اگه پسر باشه هنوز برای شما بهتره . ولی بازم مهم اینه که سالم به دنیا بیاد. در این لحظه بغل من نشستی به صفحه کامپیوتر خیره شدی الانم گریه ت در اومد چراااا؟ ...
17 مهر 1392

گردش با دوستای نی نی سایت

پسرم امروز منو شما برای اولین بار قرار بود دوستای نی نی سایتمونو ببینیم .قرارمون ساعت 11 پارک مادران بود. چون قرار بود بابا محمد ما رو ببره واسه همین کمی دیرتر رفتیم.جلوی در ورودی خاله شکوفه و پسرش یاسین و خاله سمیه و دخترش یاسمین رو دیدیم.پسرم شما تو کالسکه خوابیده بودی وقتی بیدار شدی چون به کالسکه عادت نداشتی گریه کردی بیای بغلم واسه همین منم شما رو بغل گرفتم به خاله شکوفه گفتم یاسینو بذاره تو کالسکه.یاسین جون هم خیلی ذوق کرد و کالسکه سواری رو دوست داشت. کمی جلوتر بقیه بچه های کلوب نشسته بودن خاله مریم و رادین جون ، خاله الهام و النا جون و خاله انسی و فواد جون.کلی حرف زدیم خلاصه خیلی خوش گذشت شما هم تمام مدت تو بغل من خواب بودی ولی موقع ...
4 مهر 1392