کیارشکیارش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

عشق مامان و بابا

یه روز سخت ....

1392/8/30 0:40
نویسنده : مامان سمیرا
335 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز پسرم سخت ترین روزی بود که با تو داشتم . شاید سخت ترین واژه مناسبی نباشه ولی نمی تونم کلمه ی دیگه ای پیدا کنم . (آخه مامان همیشه انشای ضعیفی داشته و همیشه خاله مژگان انشاهامو مینوشت)

خب و اما دیروز... شب قبل به سختی تونستم بخوابونمت اونقدر گریه کردی تا خوابت برد صبح ساعت 10 بیدار شدی درحالی که من هنوز خسته بودم توان اینکه از رختخواب پاشم رو نداشتم تو هم کلی غر غر کردی آخرش هم گریه ت در اومد مجبور شدم پاشم .از ساعت 11 شروع کردی به جیغ  کشیدن تا ساعت 1 ، هر کاری هم میکردم ساکت نمی شدی گذاشتمت رو زمین نگات میکردم چند تا نفس عمیق کشیدم بالاخره موفق شدم بخوابونمت. فقط 1 ساعت خوابیدی گریه غروب بردمت حمام ، همیشه دوست داشتی و لذت میبردی ولی اینبار خیلی گریه کردی آخه چرااااااا؟  بعد از حمام 1 ساعت خوابیدی وقتی بیدار شدی بازم شروع کردی به گریه کردن تا ساعت 10 شب بی تاب بودی بالاخره خوابیدی . اونقدر دیروز بهم سخت گذشت تصمیم گرفتم در موردش بنویسم. امروز از ته دل مادرجونو درک کردم.امیدوارم دیگه مثل دیروز تکرار نشه . آخه تو خیلی آقا بودی چرا همه ی اخلاقای خوبتو ترک کردی چرا؟؟؟ الانم که دارم این مطلبو مینوسم بیدار شدی داری با پاهات پتو رو از سر میندازی...(الان ساعت 12:38 دقیقه شبه)

ولی پسرم یه کار جدیدم یاد گرفته، موفق شد اسباب بازیشو با دستش بگیره هورااااااا آفرین پسر قشنگم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله مژگان
9 آذر 92 22:04
مامانش فقط یه روز بچه ام گریه کرده ها!آبروی پسرمون رو بردی.دیگه نمیشه براش زن گرفت! حالا روزای سختش مونده اونقدر که یه مقاله نویس قهار بشی و انشات هم عالی بشه.